eBook
Available on Compatible NOOK devices, the free NOOK App and in My Digital Library.
Related collections and offers
Overview
قسمتی از کتاب:
شب، از نیمه برگذشته بود. سه ضربهی یكنواخت و پرطنین بر در سرای خورد. شیههی اسبی با صدای تهی كردن پا از ركاب و اصابت نوك غلاف شمشیر بر قاچِ زین، به گوش خورد. مسلم بن عقیل سر از رقعه یی كه در دست داشت، برداشت و با نگرانی از هانی پرسید:
-میهمان داریم؟!... قراراست شبانه كسی به اینجا بیاید؟؟
هانی [نگرانتر از او و در تلاش برای تمركز ذهن]:
-نه!
ضربات دوباره با همان نواخت تكرار شدند. كسی فریاد زد:
-باز كن هانی! می دانیم كه در سرایی... باز كن! امیر عبیدالله بن زیاد به عیادت تو آمده است.
هانی جهاز شتری را در گوشهی غرفه بود، به نزدیك دریچه كشاند، با چالاكی خیره كننده یی ـ كه از سن و سال او بعید می نمود ـ از آن بالا رفت و سراسركوچه را با دقت نگریست.
در پرتو نورِ مات ماه، پرهیب چهار مرد، یكی سوار و سه دیگر پیاده؛ دهانهی اسبهایشان در دست، پشت در خانهی او دیده می شدند. ناگهان اندیشه یی درسر هانی جوانه زد. پیه سوز كم سو را از كنار مسلم برداشت و با كلماتی مرتعش گفت:
-برادرم مسلم! با شمشیر كشیده، پشت این پرده نهان شو! به خدا سوگند، این مرد را دیگر در چنین حالی، با كمترین قراول، بی حدم و حشمِ انبوه و بدون حفاظ دیوارهای كاخ نخواهی یافت. چون دست بر هم زدم، بیرون آی و كار او را یكسره كن!
مجال گفتگو نبود. مسلم شمشیرش را كشید و خود را در زاویهی تاریك اطاق، پشت پستویی كه از آن پرده یی نازك آویزان بود، نهان ساخت.
صدا دوباره غرید:
ـ هانی! آیا این رسم نواختن امیر است؟!
هانی ـ در تلاش برای ضعیف و بیمار نشان دادن صدای خود ـ از درون اطاق نالید:
ـ آیا از اهل خانه كسی بیدار نیست كه در به روی امیر بگشاید؟
اجازه صادر شده بود. یكی از پسران او، از اطاق مجاور بیرون دوید و با كلون در به بازی پرداخت تا به پدر فرصت كافی برای عادی سازی داده باشد.
امیر كوفه، پشت در كلافه و عصبانی ایستاده بود. با شنیدن صدای در، از اسب پیاده شد و دهانهی آن را به یكی از همراهان خود سپرد و به اوگفت:
ـ دو نفر بیشتر با من به اندرون نیایند. اما بام و اطراف خانه را خوب محاصره كنید. سایر سواران كوی را قرق كنند. آهسته بجنبید كه كس را خبر نشود. [وقتی پسر هانی را مقابل خود دید، حرف خود را دزدید و با لحن نرم گفت]:
ـ فرزند برادر! ما را به بالین پدرت راهنمایی كن!
نرسیده به اطاق هانی ـ طوری كه اونیز بشنود ـ گفت:
ـ شنیدهام بزرگ قبیلهی مذحج بیمار است.
پسر هانی از پیش می شتافت و راه را در تاریكی می نمود. در را گشود و خود كنار رفت. در قابِ لت نیمگشادهی در، عبیدالله بن زیاد، هانی را دید كه در بستری ـ به تعجیل بر زمین فرششده ـ نیم خیز است؛ وبا چهره یی دژم و پرآژنگ او را می نگرد. از همانجا بلند سلام داد و دو محافظ خود را پیش فرستاد آنگاه با تأنی، موزهی ابریشم كار از پای كند و دنبالهی ردای فاخرش را با وسواس به دست گرفت و از در عبور كرد.
هانی جواب سلام او را داد و پسر را گفت:
ـ برای امیر شیر گرم و رطب تازه بیاور!
و خواست از جای برخیزد تا در عین تظاهر به بیماری، به امیر نیز اسائهی ادب نكرده باشد... اما ابن زیاد نگذاشت. هانی امیر را به نشستن دعوت كرد و خود دست به اطراف یازید و مخده یی از لیف خرما فراچنگ آورد، به پشت خود نهاد و به دیوار تكیه داد. در آن حال، با خلجان چشم به زاویهی تاریك اطاق دواند؛ آنجا كه مسلم با شمشیر آخته برپای ایستاده بود. فاصلهی آن محل، با امیر كوفه، چند گام بیش نبود. اگر پرتو روز بر اطاق می تافت، شاید می شد برجستگی بازو وتیزی شمشیر فشرده بر مشت او را تشخیص داد. اگر محافظان ـ كه به هر حركتی با چشم مشكوك و تیز می نگریستند ـ از جای می جنبیدند شاید بدنشان به بدن مسلم می خورد و متوجهش می شدند. اگر سكوت دیر می پایید، شاید صدای نفس زدن و حتی عبور ملتهب خون را در عروق مسلم می نیوشیدند؛ و اگر گفتگویی به میان كشیده نمی شد، شاید تازه واردان با حس ناشناختهی ششم درمی یافتند كه دیگری نیز در این اطاق حضور دارد و به جستجو برمی آمدند.
هانی نگذاشت خورهی نگرانی بیش از این افكار او را بخورد وتسلط ناپایدارش را در هم شكند، با عجله، رشتهی فروجویدهی كلام را از حلقوم سكوت قاپید و به بحثی نامربوط كشاند.
ـ شنیدهام كه در بصره این روزها صیفیجات خوبی به عمل می آید، مزارع ما...
عبیدالله به تلخی لبخند زد و دامن بحث را ـ كه می رفت به درازا بكشد ـ قیچی كرد.
ـ هانی! اما من چیز دیگری شنیدهام...
هانی دوباره چشم به زاویهی تاریك اطاق انداخت. اضطراب جانكاه داشت ـ ذره ذره ـ خفه اش می كرد. با خود غرولند كرد: «مسلم چرا نمی جنبد؟ چه فرصتی از این بهتر...».
Product Details
BN ID: | 2940155964865 |
---|---|
Publisher: | ?????? ???? ?????? |
Publication date: | 02/03/2019 |
Sold by: | Smashwords |
Format: | eBook |
File size: | 280 KB |
Language: | Persian |
About the Author
Ali reza khalo kakaee is an Iranian poet, songwriter, and Iranian author
This exiled artist is against fundamentalist ruling of Iran.
He comes from a country that taken hostage by reactionary and terrorist mullahs
He could not live in Iran for a different opinion and liberty
He was not allowed to publish their books freely in Iran
Iran's freedom for this progressive intellectual is equal to his life
We publish some of his books for world-wide acquaintance
Your welcome to these books will spread freedom in Iran
علیرضا خالوکاکایی با تخلص (ع. طارق) شاعر، ترانه سرا و نویسندهی آزادی خواه و آوانگارد ایرانی است. او زندگی و قلمش را صرف مبارزه با دولت فناتیستی ایران کرده است. ما جمعی از ادب دوستان، تصمیم گرفتیم ـ بخشی از آثار او را که در اینترنت موجود است ـ بدون دخل و تصرف و با رعایت قوانین کپی رایت، باز نشر و منعکس کنیم. امیدواریم بتوانیم آثار سایرین هنرمندان مردمی و در تبعید را نیز در آینده در نوبت انتشار قرار دهیم.
این هنرمند ایرانی مخالف با بنیادگرایی مذهبی، بر اساس خاطراتی که در کتاب «من و برفهای سهیل» نوشته، در سال ۱۳۴۱ در یک خانوادهی فقیر در شهر سنقر کلیایی به دنیا آمد. به نقاشی و کتاب علاقه وافر داشت. در ۱۴سالگی یک مجموعه قصه برای کودکان نوشت. در ۱۵سالگی با خواندن کتابهای دکتر علی شریعتی، صمد بهرنگی و دفاعیههای مهدی رضایی به دنیای مبارزه و سیاست قدم گذاشت و همراه با جوانان آزادیخواه و انقلابی شهر به فعالیت زیرزمینی روی آورد. با شروع تظاهرات دانشآموزی علیه شاه در سال ۱۳۵۷ به آن پیوست و در سرنگونی دیکتاتوری نقش فعال داشت. با تأسیس جنبش ملی مجاهدین به عضویت در آن درآمد. در سال ۱۳۶۰ با تأثیرپذیری از جان باختن تعدادی از دوستانش به سرودن شعر متمایل شد. به دلیل مخالفت با دیکتاتوری ولایت فقیه و استبداد جدید در زیر پردهی دین زندگی مخفی اختیار کرد. در سال ۱۳۶۵ از طریق غیرقانونی از ایران خارج شد و به مقاومت سازمان یافته علیه دیکتاتوری پیوست.
او در بارهی زندگی مخفی خود در مقدمهی کتاب سکوت آبی ماه، دومین مجموعه شعر خود، اینچنین نوشته است:
«آن سال به دلیل فشارهای عظیم روحی، تنهایی در پشت درهای بسته و پنجرههای تاریک، در به دری و آوارگی و تحت تعقیب بودن به وسیلهی پاسداران، و زیستن ۲۴ساعته در وضعیت آمادهباش، تازه به شعر روآورده بودم و داشتم در کنار فعالیتهای سیاسی، آن را تجربه میکردم. البته آشناییام با ادبیات و نیز داستاننویسی به ۱۴سالگیام برمیگردد؛ یعنی ۵سال زودتر از خطرکردن ناشیانه در وادی شعر. شعر را نه برای شاعر شدن و بودن یا چاپ کتاب، که سنگ صبوری میدیدم که میتوان دلزمزمههای مکنون را با آن در میان نهاد.
روزهای سیاهی که بر روشنفکران و آزادیخواهان ایران در حکومت ولایت فقیه گذشته و میگذرد، قابل بازگفتن نیست.
اگر روزی سلطان محمود غزنوی در پاسخ به خلیفهی عصر خویش میگفت: «من از بهر عباسیان انگشت در کردهام در همهی جهان و قرمطی میجویم و آنچه یافته آید و درست گردد بردار میکشند...» روح الله الموسوی الخمینی، خود خلیفه بود و امرش مطاع، او آزادیخواهان و دگراندیشان عصر خود را «منافق»، «مرتد»، «مهدورالدم»، «محارب»، «یاغی» و «باغی» خوانده و فتوای او برای کشتار زندانیان سیاسی در تابستان۶۷ این بود:
«رحم بر محاربين ساده انديشی است، قاطعيت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول ترديدناپذير نظام اسلامی است، اميدوارم با خشم و كينهی انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضايت خداوندمتعال را جلب نمائيد، آقايانی كه تشخيص موضوع به عهدهی آنان است وسوسه و شك و ترديدنكنند و سعی كنند [اشداء علی الكفار] باشند.»
به پای دارندگان چوبههای دار و جلادانش که گویی این میزان از درندهخویی را ظرفیت نداشتند، با دستهای مرتعش، از طریق احمد خمینی رقعهیی نوشته و شک خود نسبت به شامل بودن حکم در مورد همهی زندانیان را، در سوالی ضمیمهی این حکم کردند. پاسخ آنها به سرعت داده شد:
«هر كس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حكمش اعدام است، سريعا دشمنان اسلام را نابود كنيد، در مورد رسيدگی به وضع پروندهها در هر صورت كه حكم سريعتر انجام گردد همان مورد نظر است.»
آری، من در چنین شرایطی با شعر محرم شدم و به آن رو کردم. پیشاپیش بگویم که این قفسهای رنگین از کلمات، به لحاظ هنری فاقد ارزش هستند. آنچه آنها را در حال حاضر از پاکسازی و به دور ریخته شدن، مانع میشود، خاطرات و خطرات و پارههای عزیزی از عمر هستند که نمیتوان کتمانشان کرد. مطمئن هستم و ایمان دارم روزی خواهد رسید که نسلهای پس از ما، آزادی را تنفس خواهند کرد و آزادی را خواهند اندیشید، در آزادی از آزادی خواهند نوشت؛ این سیاهمشقها برای آنان است.
علیرضا خالوکاکایی (ع. طارق) با اینکه بهطور حرفهای به مبارزه با دیکتاتوری دینی حاکم بر ایران اشتغال داشته اما آثار متعددی در زمینهی شعر و نثر دارد. او از شاعران و نویسندگانی است که پیوسته به نوگرایی باور داشته و هیچگاه در یک سبک درجا نزده است. علاوه بر شعر، داستان کوتاه و رمان، در زمینة وزن شعر و اسلوب نویسندگی تجارب خود را ارائه کرده است. برخی نوشتههای موجز او تم عرفانی ـ فلسفی دارد. نمونههایی از آن را در کتابهای دلگریههای قلم، درنگپارهها و مکث در پرانتز آبی میتوان یافت. او و دیگر شاعران و نویسندگان آزادیخواه و در تبعید، خود را شاعران مقاومت ایران میخوانند
ع. طارق، شعر مقاومت را در یکی از مقالههای خود اینگونه تعریف میکند
«حین نبرد انقلابی ، پیوسته عواطفی به منصهی ظهور میرسند که فرصت پرداختن به آنها نیست؛ از دعای بدرقهی مادری گرفته ، تا سفرهیی نان و پنیر که یک روستایی برای چریک زخمی فراهم میآورد، تا کبوتری که بر لبهی بام یک خانهی تیمی قبل از تسخیر، آرامش ابریشمی خود را جار میزند و تا دانهیی که دستی برای گنجشکان میپاشد؛ قبل از اینکه گلولهیی قلب او را از هم بپاشاند.
لحظاتی هستند؛ لحظاتی نادر و معصوم؛ لحظاتی که چشمان خونی جلاد و نگاههای چوبی نامحرم، آن را نمیبینند؛ لحظاتی که در رژهی زنجیرها و تازیانهها گم میشوند. شعر مقاومت، این لحظات را از زیر غبار فراموشی نجات میدهد و آنها را از خلوت خاطرات آفرینندگان و ناظران آنها بیرون میکشد و با قلم بر انگارهی سپید کاغذ میسپارد تا وجدانهای حساس انسانی، آن را در حال و آینده دریابند.
شعر مقاومت ـ با این تعریف ـ بیان لحظات و صداهای گذرا و فراموش شده است. سوژههای شعر مقاومت، بسیار متنوع و پردامنهاند و عواطف ناب و گستردهیی را در برمیگیرند؛ سوژهها و عواطفی که شاعر مقاومت، یا عاجز از بیان تمامی آنهاست، یا فرصت تصویر آنها را ندارد زیرا خود در متن آتش است و جزیی از جریان متلاطم مبارزه.
آری، شاعر مقاومت، در گرماگرم نبرد سهمگین سرنوشت، مجال روی کاغذ آوردن ندارد او تنها به ثبت حادثهیی در عاطفهی خود بسنده میکند و با قطره اشکی تأثر خود را بروز میدهد تا پیشآیی دقیقهیی چند برای ثبت و تصویر؛ که ممکن است هیچگاه پیش نیاید.»
کتابهای زیر تاکنون از علیرضا خالوکاکایی تاکنون در فضای مجازی به انتشار رسیده است:
شعر:
دیدم خدا میگریست ۹۶ ـ ۱۳۹۳
فرصت آبی شعر ۹۶ ـ ۱۳۹۳
آخرین حرف خزان ۱۳۶۰
آبیترین و سفر ۱۳۷۳
آواز ماهیان ۱۳۶۸
باریدن از ناگهان
تبعید به شعرهای خیس ۶۶ ـ ۱۳۶۵
تپش در میان دو مرگ ۷۶ـ ۱۳۷۳
تکرار تا زیبایی ۶۹ ـ ۱۳۶۸
چامههای فصل خاکستر ۶۵ ـ ۱۳۶۰
در تبعید خاک ۱۳۸۰
سایهها و باد ۷۹ ـ ۱۳۶۷
سکوت آبی ماه ۱۳۶۰
گفتیم نه و ایستادیم ۸۰ ـ ۱۳۷۹
رمان:
آنان که با منند بیایند ـ جلد۱ ۱۳۹۷ـ ۱۳۸۶
آنان که با منند بیایند ـ جلد۲
آنان که با منند بیایند ـ جلد۳
آنان که با منند بیایند ـ جلد۴
داستان کوتاه:
بهار از دیوارها گذشته بود ۱۳۶۷
برفها و سکوت ۱۳۶۴
مقاله و جستار:
بالهای بی قافیه ۱۳۹۳
مترسک و پرندهی نخستین خطر ۱۳۹۷
جوانههای آبی چخماق ۱۳۹۷
چکههای ترد عقیق ۹۸ـ ۱۳۹۷
قیام تا آزادی ۱۳۹۶
میان من و نگاه ۱۳۸۴
تحقیق:
جادوی نوشتن (یادداشتهایی در بارهی نویسندگی) ۱۳۸۳
نبض احساس (آشنایی با وزن یا ریتم در شعر کلاسیک، نیمایی و شعر سپید) ۱۳۸۳
مافیای بیت خامنهای و اهمیت تحریم آن ۱۳۹۸
فلسفی ـ عرفانی:
دلگریههای قلم ۱۳۸۸
درنگپارهها ۱۳۸۹
مکث در پرانتز آبی
خاطره و اتوبیوگرافی:
من و برفهای سهیل ۱۳۸۳
نمایشنامه:
سفر تا اعماق آینه ۱۳۸۳